وقتي فيل كوچولو به جنگل آمد همه حيوانات جنگل ترسيدند و پنهان شدند، حتي شير و خرس و ببر و پلنگ، زيرا هيچ كدام از آنها پيش از آن فيل نديده بودند. اما پس از مدت كوتاهي، هر كدام از آنها تلاش مي‌كرد دوست صميمي فيل بشود. آيا فيل كوچولو توانست بهترين دوست خود را انتخاب كند؟
روزگاري بالاي كوهي سر به فلك كشيده پيرزن مهربان و دانايي، در كلبه‌اي كوچك زندگي مي‌كرد كه سال هاي سال كارش دوختن لحافهاي گرم و زيبا بود. برخي از مردم مي‌گفتند كه انگشتان او جادويي است و بعضي هم عقيده داشتند كه اين لحافها از بال فرشتگاني كه ميان ابرها گردش مي‌كنند، از آسمان براي پيرزن به زمين مي‌افتند. پيرزن نيكوكار اين لحافها را به بيچارگان و فقيران هديه مي‌داد و چيزي براي خود نمي‌خواست. در اين افسانة زيبا، مثل بسياري از ديگر افسانه‌ها، پادشاه حريصي بود كه هر چيزي را براي خود مي‌خواست و از همه هديه طلب مي‌كرد. وقتي كه آوازة زيبايي لحافهاي پيرزن به گوش او رسيد، سربازان خود را به سوي پيرزن فرستاد و ماجراهاي اين افسانة زيبا آغاز شد. اين داستان از افسانه‌هاي مردم يونان گرفته شده و در سال ۲۰۰۰ جايزة بهترين كتاب سال كودكان را به خود اختصاص داده است. نقاشيهاي بسيار شاد و زيباي كتاب نيز داستان را زيباتر و خواندني‌تر كرده است.
وقتي حيوانها خبر بيماري خرس را از خرگوش صحرايي شنيدند، با عجله به طرف لانه خرس دويدند. همه آنها خرس پير و مهربان را دوست داشتند. در لانه خرس از او شنيدند كه اين بار خرس مي خواهد به سفري استثنايي برود، سفري كه هر كسي به وقت خودش به آن خواهد رفت. در اين ميان، روباه كوچولو كنجكاوي بيشتري نشان مي داد و مي خواست تا آنجا كه مي تواند از راز اين سفر آگاه شود. داستان زيباي سفر خرس با تصاوير بسيار زيبا به يكي از سربسته ترين رازهاي زندگي مي پردازد.
وقتي به اطراف خود نگاه مي كنيد، مي بينيد كه درختان، گلها، آسمان، كوهها و هر چه در اين جهان مي بينيد، براي خود رنگي دارد. دنياي ما پر است از رنگهاي زيبا مثل آبي، زرد، بنفش، سبز، نارنجي و... . همه اين رنگها از تركيب سه رنگ قرمز، آبي و زرد ساخته شده اند. اگر باور نداريد، طلقهاي موجود در كتاب را برداريد و قدم به قدم با كتاب پيش برويد و رنگهاي مختلف را از تركيب اين سه رنگ به دست آوريد.
كتاب حاضر مجموعه اشعاري است از نماز پرنده ها، مشق دوستي، پروانه ها، اشكهاي اتفاقي و... به زبان ساده و روان، به همراه تصاويري زيبا كه زينت بخش مجموعه است.
روزي روزگاري دو كشور در دو طرف كوهي بلند قرار داشتند. پادشاه دو كشور چيز زيادي درباره هم نمي دانستند. از قضاي روزگار هر دو ملكه اين كشورها در يك زمان صاحب بچه شدند. هر دو پادشاه فراموش كردند كه زن جادو گري را كه نسبت خانوادگي دوري با آنها داشت به مراسم تعميد فرزندان خود دعوت كنند. او هم كه از دست دو پادشاه خيلي ناراحت شده بود نقشه اي براي آنها كشيد و به اين ترتيب دو كشور در خطر جنگ با يكديگر قرار گرفتند. نقشه چنين بود كه به يكي از دو پادشاه ديگچه اي سحر آميز داد و به ديگري ملاقه اي سحرآميز. پادشاه اول به دنبال پيدا كردن ملاقه و ديگري به دنبال پيدا كردن ديگچه سحر آميز بر آمدند.اما فقط فرزندانشان توانستند راز ديگچه و ملاقه را كشف كنند. مي دانيد چگونه؟!
اگر با دقت به اشياي دور و بر خودمان نگاه كنيم مي توانيم راههاي استفاده زيادي براي آنها بيابيم. در اين صورت هيچ چيز زايد به نظر نخواهد رسيد و از هر چيزي مي توان چيز ديگري ساخت. مثلاً تا به حال فكر كرده ايد كه با تلق چه كارهايي مي شود كرد و چه چيزهايي مي توان ساخت؟ با يك برگ تلق و مقداري چسب و يك قيچي مي توانيد كاردستي هاي سرگرم كننده اي بسازيد و از بازي با آنها لذت ببريد. اين كتاب به شما ياد مي دهد كه چطور اين كاردستي ها را بسازيد فقط يادتان باشد كه هنگام استفاده از تيغ، حتماً از بزرگترها كمك بگيريد.
موهاي بابام آنقدر ريخت و ريخت تا فقط يك تار مو روي سرش باقي ماند. معالجات مامان و توصيه هاي دكترهاي پوست و مو و عطار محله هم به جايي نرسيد و در يك بعد از ظهر فراموش نشدني تند بادي شوم آخرين تار موي كله بابام را ريشه كن كرد و بر زمين افكند. از آن پس خارش كله بابام شروع شد و او هم كله اش را آنقدر مي خاراند كه مثل لبو سرخ مي شد. اما عجيب اين بود كه هر وقت كله بابام مي خاريد فكر بكري به ذهنش مي رسيد و سعي مي كرد فكرش را هم عملي كند. از اينجا بود كه زندگي ما با افكار تازه بابام پر از ماجراهاي تلخ و شيرين شد تا اينكه يك روز بابام تصميم گرفت روي سرش مو بكارد.
هر يك از بيست و پنج تصوير زيباي اين كتاب، معمايي در خود دارد. با قرار دادن آينه از سمت چپ يا راست روي تصوير مي‌توانيد تصويرهاي تازه‌اي پيدا كنيد و دقت خود را در ديدن تصاوير افزايش دهيد. متن زير هر تصوير، به شما كمك مي‌كند تا معماها را آسان‌تر حل كنيد.
صبح زود، مرد كوتوله خانه جنگلبان را پيدا مي‌كند و از او اجازه مي‌خواهد تا در جنگل خانه‌اي براي خود بسازد. اما جنگلبان به او چنين اجازه‌اي نمي‌دهد، زيرا كوتوله عادت داشت كه گاه و بيگاه فرياد بزند. كوتوله از جنگل نمي‌رود بلكه برعكس، با فريادهاي خود همه حيوانات جنگل را آزار مي‌دهد. سرانجام، جنگلبان با فكر و تدبير خود راهي براي پايان دادن به فريادهاي مرد كوتوله پيدا مي‌كند. كتاب حاضر مجموعه‌اي است از نمايشنامه فوق و چند نمايشنامه جالب ديگر.
برای تهیه تولیدات کانون ، با مرکز فروش و اشتراک کانون تماس بگیرید.
نشانی : تهران - خیابان حجاب - مرکز آفرینش های کانون - واحد فروش و اشتراک
تلفن : ۸۸۹۷۱۳۹۶
