قل‌قل گرم سماور در اتاق، مي‌برد من را به عصر كوزه‌ها، مي‌برد تا لحظه افطارها، مي‌برد من را به ماه روزه ها، سبز مي‌شد با پدر، باغ دعا، نرم مي‌خواند از كتابي آشنا، با فطير تازه مادر مي‌رسيد، دست‌هايش داشت بوي ربنا.
دده بمباسي پاي درخت گارم زنگي سبد آويزان را پس زد و سعي كرد از لابلاي شاخ و برگ‌ها توي ميدانگاهي را ببيند. ريش سفيدان آبادي را ديد. با خودش گفت: وقتي اينا دور هم جمع مي‌شن پچ‌پچ مي‌كنن، همه‌چيز دنيا به هم مي‌ريزه. خدا به خير بگذرونه. ناهي داستاني است از خطه جنوب، از گرما و شرجي دريا، از خور و خرچنگ و خرما، از انتظارهاي طولاني براي باران و بازگشت ماهيگيرها از دريا و از گرماي دوستي‌ها و پيوندها.
يك نفر داشت با قطار شب به آنجا مي‌آمد. يك نفر كه گويا از پاپ، پدر روحاني، هم مهم تر بود. از سر و صداها معلوم بود كه او حتي از عيسي مسيح هم مهم تر است. همه زن‌ها در خانه مادر رزا جمع شده بودند و مي‌خواستند يك پلاكارد بزرگ براي روز اعتصاب بنويسند. فقط رزا كه شاگرد مدرسه بود مي‌توانست بنويسد. هر كسي چيزي مي‌گفت تا اينكه مادر رزا به نرمي شروع كرد: «من فكر مي‌كنم ما فقط نان را براي شكم‌مان نمي‌خواهيم. ما براي دلمان، براي روحمان هم خوراك مي‌خواهيم. مي‌دانيد كه... ما موسيقي هم مي‌خواهيم... ما براي بچه‌هايمان كمي زيبايي مي‌خواهيم... ما گل سرخ هم مي‌خواهيم.» و رزا روي پلاكارد نوشت: ما نان مي‌خواهيم و گل سرخ. كتاب حاضر مجموعه داستان‌هايي است از كاترين پاترسون كه در فضاي دوره نوجواني با تصوير احساسات و عواطف خانوادگي و روابط دوستانه بر بستر كشاكش‌هاي اجتماعي شكل گرفته‌اند.
درخت ايستاده بود، پرنده‌اي رسيد و باز شد كلاف گفتگو، شاعري كه حرف‌هاي آن دو را شنيد، نشست و شعر بافت. پرنده گفت: آرزو. درخت گفت: بي‌كران، و هردو چشم‌انتظار يك نگاه مهربان.
خرس كه از خواب زمستونه پا شد، ديد كه جنگل خراب شده، به جاي اون يه كارخونه برپا شده، خرسه كه چاره‌اي نداشت، براي اينكه زنده بمونه، تو كارخونه يه كار گرفت، كارگر شد و غذا گرفت، اما خرسه عسل مي‌خواست، درخت و جاي سبز مي‌خواست، يه سال كه موند و خسته شد از آدما دل‌خسته شد، به كوه و دشت پناه برد، اما تو اون زمستون، تو باد و برف و بارون، نخوابيد و موند بيدار، تا وقتي كه شد بهار، ديگه نباشه برده، بلكه آزاد بگرده، باشه هميشه هشيار.
كتاب حاضر داستان زندگي است كه در كوچه‌ها مي‌گذرد و بر سادگي‌ها، دوستي‌ها، گرمي‌ها، قهرها، آشتي‌ها، شيطنت‌ها و شادي‌ها لبخند مي‌زند، و گاه بر آن همه پاكي و صميمیت و شور و تواني كه در گيرودار به دست آوردن چند لقمه نان براي شكم‌هاي گرسنه و بي‌پشتوانه بيهوده تباه مي‌شود، با حسرت و دريغ افسوس مي‌خورد.
شاعر بر آن است تا در باغ چشم مردمان نقش‌هاي زيبا زند، اما مي‌داند هرجا كه چشم كودكي لبريز شبنم مي‌شود، از آسمان شعر او يك فصل گل كم مي‌شود. كتاب حاضر گزيده‌اي است از شعرهاي اسدالله شعباني براي كودكان همراه با تصاويري ساده و زيبا.
همه ساكت و منتظر بوديم ببينيم چه كسي قرار است شيرين را براي گردش بيرون ببرد، دخترهاي نيمكت اول چنان نگاهشان را دوخته بودند به چشم‌هاي خانم محمدي كه آدم فكر مي‌كرد مي‌خواهند همان دم بلند شوند و دست شيرين را بگيرند و از مدرسه بزنند بيرون. ولي خانم محمدي كاري به اين نگاه‌ها نداشت؛ بلند شد و نگاهي به تك‌تك بچه‌ها انداخت و گفت: كي حاضر است با شيرين برود؟
: کسی که شعر آب را به خاک یاد داده است، به احترام او درخت همیشه ایستاده است کتاب حاظر مجموعه شعری است به زبان ساده از خدا و آسمان و باران، از پنجشنبه بی‌پرنده و از کلاغ سه‌شنبه، هراه با تصاویری ساده و زیبا.
خورشید چرا طلوع می‌کند؟ آتش چیست؟ رنگ چگونه به وجود می‌آید؟ اگر شما هم دربارۀ رازهای جهان کنجکاوید، پس جوهر دانشمند شدن را دارید و می‌توانید به جستجوی رازهای جهان بروید. جهان ما سرشار از شگفتیهاست. کشف بسیاری از این شگفتیها با روش علمی میسّر است. روش علمی، یعنی تعقّل و استدلال و دقّت در پدیده‌های گوناگون و شناخت روابط بین آنها. کتاب حاضر بسیاری ازشگفتیهای جهان را با توضیحات مختصر و مناسب، به همراه تصاویر زیبا ارائه کرده است.
برای تهیه تولیدات کانون ، با مرکز فروش و اشتراک کانون تماس بگیرید.
نشانی : تهران - خیابان حجاب - مرکز آفرینش های کانون - واحد فروش و اشتراک
تلفن : ۸۸۹۷۱۳۹۶
