
نامه ات همین الان رسید
تاریخ تولید : ۱۳۸۷ • Category: شعر, گروه سنی دTagged as: مریم اسلامی
مثل پروانه در طواف بهار خوش به حال کسی که زائر توست خوش به حال کسی که وقت غروب یاکریم دلش مسافر توست
مثل پروانه در طواف بهار خوش به حال کسی که زائر توست خوش به حال کسی که وقت غروب یاکریم دلش مسافر توست
کتاب بازخوانی واقعه عاشوراست برای حضور در مراسم پرشکوه به بار نشستن درختی که انبیا در هزاره های نبوت خویش کاشتند. عاشورا روز بخشش میراث همه انبیا به حسین است و اربعین روز بخشیدن این میراث از طرف حسین به تاریخ است و به انسان و به هر آن کس که بخواهد زیستنی همچون پیامبران داشته باشد. نویسنده با برگرفتن شعله هایی از نور و حقیقت آن واقعه، گذری بر سراسر آن تا اربعین دارد و با نثری زیبا و روان خوانندگان را بر خوان بیدریغ کرامت انسانی حسین (ع) و یارانش و آن بانوی بزرگوار ریگزارهای غم و خارستانهای تازیانه می نشاند.
در جنگلی بزرگ، کنار دریاچهای کوچک، مورچههای سیاه با مادرشان زندگی میکردند، ولی همیشه در حال ترس از حملة مورچههای سرخ بدجنس بودند. آنها هر صدایی که از نزدیک لانه شان میشنیدند با ترس و فریاد طلب کمک میکردند و با ناامیدی میگفتند: ممکن نیست کسی فریاد ما را بشنود، چون ما کوچکترین و بیصداترین جانداران هستیم. ولی یکی بود که صدایشان را میشنید و آنها نمیدانستند. در این جهان پهناور هیچ بانگ و فریادی، هر چند کوچک و ناچیز، بیپاسخ نمیماند. این داستان زیبا، همراه با تصاویر قشنگ، این را به همۀ بچهها نشان خواهد داد.
مثنوی معنوی مولوی دریایی است بیکران از معارف الهی، عرفانی، اخلاقی و دینی که در ظرف شعر و زبان زیبای پارسی ریخته شده است. صورت این معارف که در قالب حکایات،تمثیلات و… ارائه شده، زمینه ای است برای اندیشه و تامل در سیرت و معانی ژرف و متعالی آنها. یکی از حکایات زیبا و عمیق مثنوی، داستان طوطی و بازرگان است که در این کتاب به نثر ساده و روان بازنویسی شده و به همراه تصاویر زیبا و گویا روایت می شود.
در میدان زندگی میدویم تا زودتر برسیم، در حالی که گاهی نمیدانیم در چه راهی گام گذاشته و به سوی کدام مقصد میرویم. کتاب حاضر از سری «کتاب اندیشه» در موضوع زندگی دنیا و پس از آن، تلاشی است برای ایجاد انگیزۀ تفکر در جهت خودشناسی و خداشناسی، و نیز توضیح چگونگی حرکت شایستۀ انسان به سوی خداوند. «کتاب اندیشه» بهانهای است برای فکر کردن و فهمیدن؛ برای یافتن راه و شناختن مقصد. این مجموعه مباحث دینی را به زبانی ساده و روان بیان میکند تا زمینهای برای عمیقتر شدن بینش نوجوانان فراهم آید.
مثنوی مولوی یکی از شاهکارهای گرانسنگ گنجینۀ زبان و ادب فارسی است که قرن هاست جویندگان راستین رستگاری و تشنگان دریای معرفت و حقیقت را راه نموده و سیراب ساخته است. خیزابه های خروشان این دریای معرفت چنان است که اکنون همه جویندگان و رهروان راه روشنایی و حقیقت را با هر زبانی شیفته خود ساخته و هر روز در جامۀ ترجمه ای نو و به زبانی دیگر رهنمای گروه بسیاری از انسان ها می گردد. کتاب حاضر مجموعة چندین داستان کوتاه مثنوی است که هر یک از راهی به درون آدمی راه میبرند و بر روشنایی و خرد او میافزایند.
قلقل گرم سماور در اتاق ميبرد من را به عصر كوزهها ميبرد تا لحظه افطارها ميبرد من را به ماه روزه ها سبز ميشد با پدر باغ دعا نرم ميخواند از كتابي آشنا با فطير تازه مادر ميرسيد دستهايش داشت بوي ربنا
روزگاری مرد فقیری بود که هیچ نداشت و به هر دری که میزد زندگیاش رو به راه نمیشد. یک روز تصمیم گرفت برود و راز بدبختیاش را از فلک بپرسد. در راه به یک گرگ و یک شاه و یک ماهی برخورد و قول داد که دشواری زندگی آنها را نیز از فلک بپرسد و پاسخ آنها را بیاورد. پس از سفری طولانی، او فلک را دید و همهچیز برایش روشن شد، اما هرگز نتوانست به خانهاش بازگردد. میخواهید بدانید چرا؟ «مجموعه مرز پرگهر» تلاشی است برای بازگویی داستانهای مناطق گوناگون ایران، هم به زبان فارسی و هم به گویش ویژه هر منطقه، با تصاویری متناسب با طبیعت و فرهنگ آن منطقه، دست اندرکاران این مجموعه امید وارند، به رغم کمبود منابع مکتوب و معتبر درباره صحت گویشهای ایرانی و دیگر کاستیها، کوشش آنان موجب آشنایی هرچه بیشتر مردم با فرهنگ مناطق گوناگون این سرزمین شود.
مکه در آغوش زمین خفته بود خسته و افسرده و آشفته بود مکه نگو، شهر ستم، شهر غم در دل هر کوچه روان نهر غم... قصۀ ما قصۀ آن سالهاست قصة دوران غم است و جفاست کتاب حاضر روایت سرگذشت کودکی پیامبر(ص) است که به شعر زیبای فارسی سروده شده است. تصاویر زیبای کتاب نیز تجسم گوشههایی از این سرگذشت را آسانتر میسازد.
مثل همیشه، حاکمی بود که همهچیز داشت اما خوشبخت نبود. دنیا برای او که همسرش را از دست داده بود تیره و تار شده بود. بنابراین، نه خودش شاد بود و نه به دیگران اجازه شادی و بازی را میداد. در کنار قصر بزرگ حاکم، کلبه کوچکی بود که در آن پسرکی با مادرش زندگی میکرد. اما بر خلاف قهرمانان داستانهای دیگر، این پسرک که قهرمان افسانه است مو نداشت. حالا این پسرک بیمو چگونه به افسانه راه یافت؟ بخوانید و ببینید.