
غنچه بر قالی
تاریخ تولید : ۱۳۸۶ • Category: داستان, گروه سنی جTagged as: ابراهیم حسنبیگی
صفورا فکرهایش را کرده بود. تصمیم گرفته بود یک قالیچة کوچک ببافد؛ سجادهای برای پدر که نقش یک گل در زمینة سفیدش باشد. وقتی این فکر را با پدرش در میان گذاشت، او حرفی نزد، فقط دستی به سر او کشید و لبخند زد، شاید او هم مثل مادر باور نمیکرد که در تمام ترکمن صحرا کسی بتواند گلی را روی سجاده نقش کند... . چشم های صفورا سنگینی میکرد. آن قدر روی دار قالی خم شده بود و یک ریز بافته بود که مهرههای پشتش درد میکرد و دست هایش بیحس شده بود. نگران خشک شدن گل بود؛ گلی که حالا گلبرگ هایش وارفته بودند و بافتنش مشکل تر شده بود، تا اینکه ناگهان... . کتاب حاضر داستان دیگری است از غنچههای آرزو و امید، رنج و اندوه، عشق و انتظار و هزاران سخن نگفته که با قطره قطره خون دل قالیبافان گمنام این سرزمین در طول تاریخ بر نقشهای گوناگون و شگفتانگیز قالی شکفته است.