
آنکه خیال بافت، آنکه عمل کرد
تاریخ تولید : ۱۳۵۰ • Category: پویانماییTagged as: مرتضی ممیز
پسري بارها مي كوشد تا بالاخره موفق مي شود ميوه اي را از درخت بچيند و در مقابل كوشش هاي مداوم او. هر بار پسر خيال بافي مسخره اش مي كند
پسري بارها مي كوشد تا بالاخره موفق مي شود ميوه اي را از درخت بچيند و در مقابل كوشش هاي مداوم او. هر بار پسر خيال بافي مسخره اش مي كند
بابوش مشغول بازي كردن با بادكنكش است و لاك پشت كه دوست اوست در آنجا حضور دارد. هنگام بازي. بادكنك آنقدر بالا مي رود كه در هلال ماه گير مي كند... .
شيادي در هيئت يك قهرمان ظاهر مي شود ولي نمي تواند وزنه اي را بلند كند. هدف او هم در واقع بلند كردن وزنه نيست. او شيفته خودنمايي است. ديوانه غريو هورا و كف زدنهاي ممتد تماشاگر... و ناگزير به شيادي و فريب دست مي زند. به جاي بلند كردن وزنه. روي آن بالانس مي زند و حركاتي را انجام مي دهد. او مدال را مي برد. اما چه كسي را فريب داده است؟ خودش يا مردم را ؟
فيلم درباره موجودي ساخته و پرداخته دست انسان است كه به تدريج بر خود انسان ها چيره مي شود و سرانجام در ستيز با يك كودك و گل كوچك مغلوب مي شود.
رهگذري در گذرگاهي تا به آدمهاي موقر و محترم مي رسد زبان درمي آورد. معلوم است كه آدمهاي محترم به تصور اينكه رهگذر آنها را دست مي اندازد. از كوره در مي روند و از او شكايت مي كنند. اما زندان هم چاره اين رهگذر زبان دراز نيست. پس بايد سو تفاهمي پيش آمده باشد...
يك علامت فلش(پيكان) تلاش مي كند تا خود را از تابلوي "عبور ممنوع" آزاد كند. تلاش فلش در محدوده دايره تابلو. تنها به شكلهاي تازه اي از ممنوعيت گرفتاري و اسارت مي انجامد.