داستان بابور خيلي قبل از تولد او شروع مي شود،‌يعني از زماني كه كشتي بزرگ بادباني ناخدا ماجد از سفر صيد مرواريد برمي گردد و ناخدا ماجد يك نفر را مي فرستد دنبال كهور و پيغام مي دهد كه هر چه زودتر نزد او بيايد. كهور در خانه ناخدا كسي را مي بيند كه زندگي او را براي هميشه تغيير مي دهد. اين اتفاق نه تنها زندگي كهور را شكل مي دهد، بلكه باعث مي شود كه سالها بعد، پسر او به نام بابور دست به كاري شجاعانه بزند و نام خود را براي هميشه در قصه ها ماندگار سازد.

دده بمباسي پاي درخت گارم زنگي سبد آويزان را پس زد و سعي كرد از لابلاي شاخ و برگ‌ها توي ميدانگاهي را ببيند. ريش سفيدان آبادي را ديد. با خودش گفت: وقتي اينا دور هم جمع مي‌شن پچ‌پچ مي‌كنن، همه‌چيز دنيا به هم مي‌ريزه. خدا به خير بگذرونه. ناهي داستاني است از خطه جنوب، از گرما و شرجي دريا، از خور و خرچنگ و خرما، از انتظارهاي طولاني براي باران و بازگشت ماهيگيرها از دريا و از گرماي دوستي‌ها و پيوندها.

"نخود نخود نخود چيه ... اگه گفتي تو مشتم چيه؟" داستان ، حکايت ترديد ماندن و رفتن است و بازتاب اضطراب زماني که خرمشهر به اشغال عراقيها درآمده بود. راوي داستان که پسر بچه اي است مشت خود را بسته است و با پرسيدن مکرر عبارت فوق از خروس خود، داستان را بازگو مي کند. سرانجام قوقولي قوقوي خروس مشتها را باز مي کند. در مشت خواهر پسرک يک انگشتري و خوشبختي آينده است و در مشت پسرک ... .

داستان بابور خيلي قبل از تولد او شروع مي شود،‌يعني از زماني كه كشتي بزرگ بادباني ناخدا ماجد از سفر صيد مرواريد برمي گردد و ناخدا ماجد يك نفر را مي فرستد دنبال كهور و پيغام مي دهد كه هر چه زودتر نزد او بيايد. كهور در خانه ناخدا كسي را مي بيند كه زندگي او را براي هميشه تغيير مي دهد. اين اتفاق نه تنها زندگي كهور را شكل مي دهد، بلكه باعث مي شود كه سالها بعد، پسر او به نام بابور دست به كاري شجاعانه بزند و نام خود را براي هميشه در قصه ها ماندگار سازد.

داستان تلفيق زيبايي است از خاطره و واقعيت. کودک که واقعه روبه رو شدن پدربزرگش با کوسه ها را از زبان پدرش شنيده و بارها درخواب و رويا با کوسه ها دست و پنجه نرم کرده است، اين بار در واقعيت با يکي از آن ها روبه رو مي شود و ... داستان در خطه جنوب و درميان قايقها و لنج ها شکل مي گيرد و درطي آن فرار يکي از وابستگان رژيم گذشته بازگو مي شود. زبان داستان ساده، يکدست، کودکانه و گيراست.

درهنگام انقلاب و پيش از آن، بسيار اتفاق مي افتاد که مبارزان درحين فرار از چنگ ماموران پليس و ساواک به خانه هاي مردم پناه مي بردند ودرآغوش حمايت آنها پنهان مي شدند. اين کتاب شرح يکي از اين وقايع از زبان کودکي است که خانواده او موفق مي شوند گربه هاي چشم سفيد پليس را از اطراف يکي از مبارزان دور ساخته و او را نجات دهند.