اين کتاب دربرگيرنده بعضي حکايات واقعي از قضاوتهاي اميرالمومنين علي (ع) است در امور مختلف. همين حکايات اندک نيز گوياي درک روشن و عميق آن امام همام از احکام و دستورات حياتبخش و زندگي ساز اسلام است. توجه به اين سطوح عميق از درک دين هم در روابط فردي و هم در روابط اجتماعي مي تواند جلوه زندگي را صد چندان سازد و انسانها و جامعه را از آفتهاي يأس و خمود و انحراف رهايي بخشد.

حکايت سفر و دل کندن از دوستان و خاطرات، حکايتي است که ممکن است در زندگي هرکسي پيش آيد. زندگي در شهري جديد و آشنا شدن با مردمي غريب که زبانشان نيز با زبان ما متفاوت است، سخت و دشوار اما شايد تجربه اي ارزشمند و پر ثمر باشد. هرکدام از مجموعه داستانهاي اين کتاب خاطره اي است از زندگي نرگس و خانواده او در شهري غريب با مردمي متفاوت، همراه با دوستيهاي جديد و روابطي تازه.

آن سال هم نزديكيهاي ماه رمضان، پدر سعيد به فكر تعمير ساعت سه ستاره آلماني افتاد و دل و رودة ساعت بيچاره را سفره كرد. علي رغم سر و صدا و شيطنت بچه ها، مدتها بود كه با اجزاي آن كلنجار مي رفت و حاضر نمي شد آن را به مغازه ساعت سازي علي دشتي ببرد؛ يعني تنها ساعت ساز خوب محله. همان روز قرار بود سعيد با دوستانش، حميد و رضا، به حمام برود. سعيد در راه متوجه شد كه رضا يك ساعت ضد آب خريده است. اما حمام به ساعت رضا رحم نكرد و آن را روانه بيمارستان ساعت سازي كرد. پس از بازگشت به خانه، سعيد متوجه شد كه ساعت آنها نيز راهي همان بيمارستان شده است و… . كتاب، مجموعه داستانهايي است به صورت پيوسته، از سعيد و خانواده و ديگر مردم محله او

اين فيلم در سه قسمت با عنوان هاي "كار" . "فرهنگ" و "محيط" جنبه هاي مختلف زندگي كودكان كارگر زير ١٥ سال را مورد بررسي قرار مي دهد.

فيلم به بچه ها و گذران اوقات فراغت آنها در كتابخانه هاي كانون پرورش فكري. واقع در شهرهاي حاشيه اي كوير مي پردازد.

فيلم به شيوه اي انتقادي به ريشخند كردن نظام آموزشي در قالب تدارك مراسم اسقبال از يك بازرس پرداخته است. بچه ها كه در دنياي صاف و ساده و خودشان غوطه مي خورند و قادر به رفع حوائج دروغين بزرگترها نيستند. ناخواسته تمام برنامه ها را به هم مي زنند... .

پسرك با پدربزرگ و مادرش زندگي مي كند. يك روز پدر بزرگ پرنده اي به نام بدبده را در قفسي به خانه مي آورد و به پسر مي سپارد. تا پيش از اين. پسر در بي خيالي و بي خبري زندگي مي كند و هزاران كلاغ زشت تجاوزگر را نمي بيند. اما بدبده با ديدن هر نادرستي از كلاغها. بانگ سر مي دهد "بد. بده!" و بدين گونه چشم پسرك را بر نادرستي و بدكاري مي گشايد. از اين رو بدبده آماج حمله هاي كينه توزانه كلاغها قرار مي گيرد و عليرغم دفاع پسر. كلاغها بدبده را زخمي و خون آلود مي کند.