Posts Tagged ‘محمد محمدی’

گربه ای که موشها را دوست داشت

• تولید شده در سال ۱۳۷۳ • Category: داستان, گروه سنی ب, گروه سنی ج

روزگاري بود كه موشها و گربه ها با هم دشمن بودند و موشها تا از خودشان غافل مي شدند، سر از شكم گربه ها در مي آوردند. اما ميان گربه ها، گربه سفيدي بود كه موشها را دوست داشت و آنها را شكار نمي كرد. يك روز او به طرف شهر موشها به راه افتاد و پس از صحبت با رئيس موشها، قرار شد به طور آزمايشي، مدتي با يك موش كوچولو دوست شود تا پس از ديدن نتيجه، موشها دوستي او را باور كنند. آيا مي دانيد نتيجة اين دوستي عجيب چه شد؟




گربه و پلنگ

• تولید شده در سال ۱۳۷۲ • Category: داستان, گروه سنی ب, گروه سنی ج

در جنگل دور افتاده اي پلنگ پيري زندگي مي كرد كه بزرگ قبيله پلنگها بود. اين پلنگ كه نابينا شده بود و با چوبدستي راه مي رفت افسانه هاي زيادي مي دانست. در شبهاي بلند پاييز و زمستان، ‌كار او افسانه گفتن براي پلنگهاي جوان بود. يك شب كه همه پلنگهاي جوان دور او جمع شده بودند، افسانه پيدا شدن گربه را بر روي زمين براي آنها تعريف كرد. آيا شما اين افسانه را مي دانيد؟




جان شما کجاست؟

• تولید شده در سال ۱۳۷۲ • Category: آموزشی, داستان, گروه سنی ب, گروه سنی ج

ننه شبنم با پسرش در باغي كه سرتاسر درخت بادام شيرين بود زندگي مي كرد. هر چه ننه شبنم پير و ناتوان بود، پسرش پر زور و پر توان بود. اما اين پسر اصلا كار نمي كرد و كارش خوردن بود و خوابيدن. همه كارهاي خانه و باغ را ننه شبنم انجام مي داد و پسرش او را مسخره مي كرد كه ننه جان، تو چرا جان نداري و... يواش يواش كار مي كني؟ اما بالاخره،‌اين پسر غافل فهميد كه جان ننه جان كجاست و چرا ننه پيرش جان ندارد. آيا همه بچه ها اين را مي دانند؟




خاله ستاره و بزغاله

• تولید شده در سال ۱۳۷۱ • Category: داستان, گروه سنی ب, گروه سنی ج

آتشپاره، بزغاله شلوغ و حرف گوش نكن، همه جا مي رفت و به همه جا سر مي كشيد. تنها جايي كه نمي رفت، آسمان بود. نه به حرف مادرش گوش مي داد و نه به حرف چوپان. عاشق ستاره ها بود و همين عشق هم آخر كار دستش داد و شكار خاله گرگه شد. اما با آنچه از حرفهاي مادرش به يادش مانده بود سعي كرد نقشه اي بكشد و خود را نجات دهد. كتاب مجموعه چند داستان سرگرم كننده است، به همراه تصاويري زيبا.