Posts Tagged ‘منوچهر كريم‌زاده’

به دنبال فلک (ویژه نابینایان)

• تولید شده در سال ۱۳۸۷ • Category: داستان, گروه سنی د

روزگاری مرد فقیری بود که هیچ نداشت و به هر دری که می‌زد زندگی‌اش رو به راه نمی‌شد. یک روز تصمیم گرفت برود و راز بدبختی‌اش را از فلک بپرسد. در راه به یک گرگ و یک شاه و یک ماهی برخورد و قول داد که دشواری زندگی آنها را نیز از فلک بپرسد و پاسخ آنها را بیاورد. پس از سفری طولانی، او فلک را دید و همه‌چیز برایش روشن شد، اما هرگز نتوانست به خانه‌اش بازگردد. می‌خواهید بدانید چرا؟ «مجموعه مرز پرگهر» تلاشی است برای بازگویی داستان‌های مناطق گوناگون ایران، هم به زبان فارسی و هم به گویش ویژه هر منطقه، با تصاویری متناسب با طبیعت و فرهنگ آن منطقه، دست اندرکاران این مجموعه امید وارند، به رغم کمبود منابع مکتوب و معتبر درباره صحت گویش‌های ایرانی و دیگر کاستی‌ها، کوشش آنان موجب آشنایی هرچه بیشتر مردم با فرهنگ مناطق گوناگون این سرزمین شود.




کشاورز و خروس(دو زبانه فارسی – یزدی)

• تولید شده در سال ۱۳۸۷ • Category: داستان, گروه سنی د

خروس خوش پر و بال، یک پر از یال، یک پر از بال و یک پر از دمش کند و آنها را داد به کشاورز و گفت:«این سه تا پر را داشته باش و هر وقت مشکلی برایت پیش آمد، یکی شان را ول بده توی هوا و دنبالش راه بیفت و بیا تا برسی به من تا مشکلت را حل کنم.» «مجموعه مرز پرگهر» تلاشي است براي بازگويي داستان‌هاي ‏مناطق گوناگون ايران، هم به زبان فارسي و هم به ‏گويش ويژه هر منطقه، با تصاويري متناسب با طبيعت و ‏فرهنگ آن منطقه. دست اندركاران اين مجموعه ‏اميدوارند، به رغم كمبود منابع مكتوب و معتبر درباره ‏صحت گويش‌هاي ايراني و ديگر كاستي‌ها، كوشش آنان موجب ‏آشنايي هرچه بيشتر مردم با فرهنگ مناطق گوناگون اين ‏سرزمين شود.‏




پرنده طلایی (دو زبانه فارسی و کردی)

• تولید شده در سال ۱۳۸۷ • Category: داستان, گروه سنی د

روزی از روزها، وقتی پیرمرد رفت دامش را جمع کند، دید پرنده طلایی قشنگی افتاده توی دام. پیرمرد پرنده را گرفت. خواست آن را بگذارد توی توبره اش، که به امر خدا قفل زبان پرنده وا شد و گفت:«ای مرد! من چهار تا جوجه دارم و چشم به راهند براشان غذا ببرم. بیا من را آزاد کن؛ در عوض هر چه بخواهی به تو می دهم.»




پسران تُشمال

• تولید شده در سال ۱۳۸۶ • Category: داستان, گروه سنی د

روزگاری تُشمالی بود كه وقتی مي‌خواست بميرد از دار دنيا هيچ چيز براي پسرانش باقی نگذاشت، جز يك سرنا، يك دهل و يك آسياب دستی. هركدام از اين‌ها هم به يكی از پسران او رسيد. هر كدام از پسران سهم خود را برداشتند و به دنبال سرنوشت پر ماجرای خود رفتند. اين ماجرا را همراه تصاوير ساده و زيبا در اين كتاب بخوانيد. «مجموعه مرز پرگهر» تلاشی است براي بازگويی داستان‌های مناطق گوناگون ايران، هم به زبان فارسی و هم به گويش ويژه هر منطقه، با تصاويری متناسب با طبيعت و فرهنگ آن منطقه. دست اندركاران اين مجموعه اميدوارند، به رغم كمبود منابع مكتوب و معتبر درباره صحت گويش‌های ايرانی و ديگر كاستی‌ها، كوشش آنان موجب آشنايی هرچه بيشتر مردم با فرهنگ مناطق گوناگون اين سرزمين مي‌گردد.




عدسک (ازمجموعه مرز پرگهر به زبان فارسی و گویش سیستانی)

• تولید شده در سال ۱۳۸۶ • Category: داستان, گروه سنی د

روزگاري پيرمرد و پيرزني زندگي مي‌كردند كه بچه نداشتند و آرزو داشتند خداوند به آنها بچه‌اي بدهد، حتي اگر اين بچه به اندازه يك عدس باشد. خداوند آرزوي آنها را برآورده كرد و يك روز آنها هم بچه‌دار شدند؛ يك بچه زبر و زرنگ، خوب و قوي مثل پلنگ. اين بچه ريزه ميزه كاري كرد كه مردهاي بزرگ هم نمي‌توانستند انجام دهند، يعني با حاكم در افتاد و هم حق پدرش را از حاكم گرفت و هم حق جانوران را. بخوانيد و ببينيد چگونه. «مجموعه مرز پرگهر» تلاشي است براي بازگويي داستان‌هاي مناطق گوناگون ايران، هم به زبان فارسي و هم به گويش ويژه هر منطقه، با تصاويري متناسب با طبيعت و فرهنگ آن منطقه. دست اندركاران اين مجموعه اميدوارند، به رغم کمبود منابع مکتوب و معتبر دربارۀ صحت گویش های ایرانی و دیگر کاستی ها، كوشش آنان موجب آشنايي هرچه بيشتر مردم با فرهنگ مناطق گوناگون اين سرزمين شود.