
گوسفندی که عصبانی بود، خیلی عصبانی
• تولید شده در سال ۱۳۸۸ • Category: داستان, گروه سنی ب, گروه سنی الفبرفی عصبانی بود و هی عصبانی تر می شد. او از عصبانیت شاخ درآورد. دندانهایش از دهانش بیرون زد؛ پاهایش گنده شد و یک دم عجیب و غریب هم درآورد.
برفی عصبانی بود و هی عصبانی تر می شد. او از عصبانیت شاخ درآورد. دندانهایش از دهانش بیرون زد؛ پاهایش گنده شد و یک دم عجیب و غریب هم درآورد.
برفي از اينكه از ديگر گوسفندها ريزهتر بود و نميتوانست تند بدود يا خيلي بالا بپرد ناراحت بود. براي همين تصميم گرفت بيشتر از گوسفندهاي ديگر علف بخورد. بنابراين، هر روز بيشتر علف ميخورد و بزرگ و بزرگتر ميشد. بزودي آنقدر بزرگ شد كه همه علفهاي چمنزاد را خورد، جنگل را خورد، تمام آب رودخانه را خورد. يكبار زمين را گاز زد و يكي از كشورهاي دنيا را خورد، اما... . نقاشيهاي زيباي كتاب نيز زيادهخواهي را به خوبي تصوير ميكند.